*دختر ها عبرت بگیرن* از مهرانه به علی رضا
 
 
آموزش عاشق شدن
باید بدونی چجوری عاشق شی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید تو جامعه اتفاقات دردناک عجیبی دیدم از قتل تا خودکشی دیدم جونا دارن یه کلاه بزرگ سر خودشون میزارن بنام عشق و هر کسی هم یک روز دچارش میشه دیدم غم و بدبختی مردم از چار چیزه بیکاری ، خانواده ، عشق ، دین دوست دارم همه خوشبخت باشید از خدا کمک بخواهید من سعی میکنم تو این وبلاگ در باره عشق و خونواده مطالبی اموزنده قرار بدم امید وارم استفاده کنید
آخرین مطالب
نويسندگان
چت با من

سوختم! سوختم... 
مي‌فهمی؟ آتيش گرفتم، شعله ور شدم، درست مثل چوب خشکی که روش نفت بريزن و بعد؛ فقط يه جرقه! می فهمی چی ميگم؟ نه! نميفهمی، هيچ وقت نفهميدی. همیشه، هميشه فرار کردی، دروغ بودی، پشت شخصيتای مختلف پنهون شدی... تو بهترين جرقه بودی، يه جرقه کوچيک برای يه آتیش بزرگ؛ و بعد... من خاکستر شدم! 
هيچ وقت، هيچ وقت نخواستی بفهمی، نخواستی بفهمی که من اون روزا، اون روزای سخت بعد از اينکه اون بيماری لعنتی بابامو زمين گير کرد چه حالی داشتم، چقدر تنها بودم، چقدر خسته بودم... 
پشتم، کمرم شکسته بود... بابام، بزرگترين و استوار ترين تکيه گاهم حالا برای کوچک ترين کاراش نياز به ديگران داشت... و من... ديگه نميتونستم به اون تکيه کنم. تو اون روزای سخت، تو اون روزای تلخ، ديدن تو برام بهشت بود، يه هديه الهی بودی... می فهمی؟ ميفهمی؟ ميفهمی؟ من نياز به تکيه گاه داشتم. يه نياز بزرگ... يه خلا تو دلم بود، يه... تو برام شدی تکيه گاه، تو اوج روزای تلخم. وقتی ديدمت ، تو همون سکوت، تو همون لحظه های بی صدا؛ يه حس، يه چيزی قلقلکم داد... بعد خيلی آروم، مثل يه درخت... نه! مثل يه علف هرز رشد کرد، بزرگ شد، بزرگتر، بزرگتر... تو نديدی! 
نفهميدی! تو دنبال آرزوهای خودت بودی، خواسته های خودت... تو هيچ وقت هيچی واست مهم نبود، يه کس يا يه چيز برای تو تفاوت چندانی نداشت، تو فقط يه وسيله ميخواستی، يه پل که تو رو به آرزوهات برسونه... مهم نبود که اين وسيله چی سرش مياد، برای تو، فقط آرزو های خودت مهم بود! 
من بهت تکيه کردم، دورت چرخيدم، نوازشت کرم، بوسيدمت... ولی همشه از راه دور؛ با يه دنيا عشق، آرزو... رويای رسيدن، با تو بودن، با تو موندن... 

 تو هم منو بی جواب نذاشتی، ستونم شدی، نوازشم کردی، بوسيديم، از راه دور! ولی با يه دنيا حقه، فريب، دروغ! ... رويای تو چيز ديگه ای بود، چيزی که از من پنهان کردی، رويای تو من نبودم، من فقط وسيله تو بودم! فقط وسيله! و اينو نفهميدم...
اگه بدونی، اگه بدونی چقدر سخت بود، روزايی که تو اوج زمستون داشتم از سرما ميلرزيدم، پولی که مامان با هزار جون کندن از رخت شستنها و کف سابيدناش در آورده بود و به من داده بود تا برم و باهاش يه لباس گرم بگيرم... و من با اون پولا فقط برای تو گل و هديه ميخريدم، تا عشقمو بهت ثابت کنم. بگم دوست دارم، بگم عاشقتم... اگه بدونی! چه جوری اون چشمی که هيچ کس اشکشو نديد واسه تو سيل آسا باريد، وجودی که مغرورانه گام برميداشت، از تو عشق رو گدايی کرد، که باشی، که بمونی! ولی تو.. تو فقط به فکر روياهای خودت بودی! و هر چند وقت يک بار با چند تا کلمه عاشقانه وسيله تو روغن کاری ميکردی تا از کار نيفته... وسيله... وسيله... تو آدميزاد رو، قلبشو فقط يه وسيله ميدونستی، واسه پيش رفتن، پيروز شدن! تو عاشق بودی و از عشق ميگفتی... ولی نه عشق به من! عشق به روياهات.
مامان همه اميدش به من بود، که جلو برم، بالا برم، که مايه افتخارش بشم... فکر ميکرد هنوزم مثل قديما همه نمره هام بيسته، نفر اولم، عاشق هندسه و حساب و ... ولی من ديگه نميتونستم به مسئله های فيزيکم فکر کنم، حالا تمام وجودم تو بودی، فقط تو! تو! يه توی دروغين!
من مردود شدم، مردود، ميفهمی؟ فقط به خاطر تو! بخاطر دروغای تو... دروغايی که کم کم ميفهميدم فقط به من نگفتی، جمله های عاشقونه ای که شنيدم به ديگران هم گفتی، حرفا، کارها، زندگی ای ميکردی! حالی ميبردی! تو معشوق هزار نفر بودی و همه فقط طعمه بودن! طعمه هاتو با دقت انتخاب ميکردی، خيلی ماهرانه و با احتياط جلو ميرفتی! تو يه دروغ گويی! يه دروغ گوی حرفه ای! کلمه به کلمه، واژه به واژه ... هر کدوم... يه داستان جديد! يه قصه خيالی جديد... و بيچاره من... و من هايی مثل من! هيچ چيز برات مهم نبود، و هيچ کس!
دلم فشرده شد، شکستم... ميفمی؟؟ ميدونم که نميفهمی! که نميخوای بفهمی، چون واست مهم نيست، چون هيچی واست مهم نيست! تو به هيچ چيزی پايبند نيستی... تو سياهی، تو دروغی!
من گريه کردم، خون گريه کردم... ميدونم! ميدونم که واست فرقی نداشت.
من کاغذهايی رو ديدم که نوشته های توش، خط به خط، جمله به جمله، عين حرفای تو بود ولی دست يکی ديگه، يه آدم ديگه، يه وسيله ديگه، يه طعمه ديگه...
تو خيلی بازيگوشی! اينو ميدونستی؟ ميدونم، تو از بازی کردن لذت ميبردی، منتها بازيهای تو با بازی های ما خيلی فرق داره؛ باز های تو خيلی سرگرم کنده تره، هيجان انگيز تره... و همه اينها رو فقط و فقط مديون مهره های جادويي‌ت هستی، مهره های جادويی، گوشتی... مهره های تو مثل مهره های ما پلاستيکی نيستن، جون دارن، عقل دارن و مهم تر از همه اينکه احساس دارن... ولی برای تو فرقی ميکنه؟! معلومه که نه! تو با اونا مثل همون مهره های پلاستيکی رفتار ميکنی، با زرنگی تموم، توی يه دور بازی چند تا رو با هم وارد ميکنی و خيلی ماهرانه هدايتشون ميکنی! بعد هم هر وقت از هرکدومشون خسه شدی، خيلی ساده، خيلی ساده، مثل همون مهره پلاستيکی از بازی پرتش ميکنی بيرون و يکی ديگه رو جايگزين ميکنی، يه دور جديد! تو خيلی ماهری! خيلی ماهر!
ولی مواظب باش، خيلی مواظب! روزی رو ميبينم که آههای من، و من هايی مثل من، مثل آوار رو سرت خراب شن... و روياهات، و آرزوهای قشنگت مثل يه خوره بيفتن به جونت، مثل يه سرطان، ميدونی چی ميگم که؟ بعد هم همون دروغات از پا درت بيارن... يادته که؟
من ديگه هيچ وقت به تو فکر نميکنم، تو دروغی، يه سرطان بزرگی... تو وجودی خارجی نداری، چون از بودن ميترسی، هميشه پشت چهره ها و اسم‌های مختلف پنهون شدی، قصه های مختلف ساختی، هميشه دروغ گفتی... تو ذهن من، و دل من، تو مردی! مرگ خيلی وقت پيش، عوض من، و من هايی مثل من تو رو در آغوش گرفته! و تو فقط خيال ميکنی که داری زندگی ميکنی عزيزم ...
اين اسمش زنده‌گی ئه، نه زندگی...
ديدی همه ميوه ها، حتی خوشمزه ترين و خوشرنگ ترينشون، حتی سيب و گلابی و ليمو و آلبالو ، يه روزی میپوسن؟ تو هم مثل همون ميوه های خوش آب و رنگ يه روزی میپوسی، نابود ميشی... و ديگران، و من، و من هايی مثل من فقط از بوی گندت فرار ميکنيم... ميفهمی چی ميگم؟؟؟؟

 



اینم صحبت های اقا پسر ه گل به سر با اسب سفیدش

سلام.خوندمت

باز که يه طرفه به قاضی رفتی! هر چی خواستی گفتی؟ آخرش همه تقصيرا افتاد گردن من؟
میخواستی آهن باشی تا جرقه روت تاثیر نذاره.مگه من گفتم چوب خشک باش؟!
تو ميگی فقط اين ور قضيه مقصره؟ فقط من؟ طعمه چی؟ اون تقصير نداره؟
ببين! من همينم؛ همين قدر کثافت، همين قدر احمق، همين قدر لجن! حالا بيا با من دعوا کن، داد بزن سرم، جای همه دخترايی تا بحال... اينطوری راضی ميشی؟
اصلا ميدونی چيه؟ به من چه ربطی داره؟ خودتون ميخواين، تو و امسال تو! خودتون دل ميبندين و من هر چی ميگم، گوش ميکنين. خيال ميکنين تحفه ای هستم. منم باهات موندم، بدون سوء استفاده؛ ‌حالا ميخوای درس بخون، ميخوای نخون! ميخوای شاگرد اول شو، ميخوای مردود شو... حتی اگه ميخوای خودتو بکش! ديگه من مقصر نيستم!
برای من سوء استفاده فقط يعنی سکس! احساستون به من ربطی نداره، احساس تو، و تو هايی مثل تو دست خودتونه، به من هيچ ربطی نداره. ميتونين کنترل خودتونو داشته باشين؛ من که نيومدم التماست کنم، يا اسلحه بذارم پس يخه ت، فقط چون باهات صاف بودم و احساس کردی بحث سوء استفاده از جسمت نيست... و اين تقصير من نيست، هست؟
اگه گفتم دوست دارم، دروغ نگفتم، علاقه واقعيه! من واقعا همتونو دوست دارم، از صميم دل، اما فقط در حد خودتون... شما ها خودتون هستين که منو ميکنين بت، عشق! من فقط يه دوست ساده‌م... يه کسی که آدم ها رو دوست داره، همين! اما شما منو عشق ميبينين... و رويا بافی ميکنين... و اين تقصير من نيست، هست؟
بهتم گفتم، گفتم که خيلی ها باهام دوست هستن، خيلی ها دوستم دارن و من هم خيلی ها رو دوست دارم، نگفتم؟
من آدمی هستم که امثال تو رو تا خودکشی ميبرم جلو، چی ميخوای؟ بهم بگو لجن، ‌بگو کثافت، بگو گم شو! هرچی ميخوای بگو! ... ولی اينو بدون، من کاری نميکنم، اين تو هستی که اين کارو ميکنی، تو و توهايی مثل تو! تويی که ميخوای اينجوری بشه، نه من!
ببين، واسه من هيچی مهم نيست! نه خودتون، نه احساستون، گور بابای همتون! به من چه؟ خودتون ميخواين، ميتونين نخواين... آدم حق داره تصميم بگيره، مگه نه؟ ميتونستی يه تصميم درست بگيری، ميتونستی خيلی زودتر از اينا ولم کنی! يعنی خودت نفهميدی داری بازی ميخوری؟ که بازيچه شدی؟
اينام تقصير منه؟ اينکه تو ساده ای، احمقی، زود دل ميبندی به کسی که هيچی ازش نميدونی... اينا تقصير منه؟ آره؟
ببين حتی اگرم نفهميدی که داری بازی ميخوری، به من ربطی ندره! من مشکلات خودمو دارم! دور و برم پر از اين و اونيه که دوستم دارن... يکی کمتر، يکی بيشتر... مگه نه؟ امثال من هميشه دستاشون پره... اينو توی گوشت فرو کن!
ببين تو... و توهايی مثل تو، همتون خرين، احمقين! هرچی بگم، بازم مياين، بازم التماس ميکنين، بازم بازيچه ميشين! انگار دوست دارين، انگار خوشتون مياد، دلتون ميخواد تحقير بشين!
تازه! گاهی خيال ميکنم من احمقم که از جسمتون هم استفاده نميکنم، حقتونه که يه حال حسابی هم... ميفهی که؟ حيف که اهلش نيستم ولی خب نبايد هم بد باشه!
اسم خدا و پيامبر رو هم جلوی من نيار! اسلامم کجا بود؟ هرچی گفتم بريز توی سطل زباله! اون ظاهر حرفه، باطن چيز ديگه ست... پيامبر منم! شما هام مريد های من! بگم بمير، ميميرين... بگم بيا، مياين... بگم بخواب، ميخوابين! ميبينی؟ من خدام، خوده خدا ... و شما احمق های الاغ بازيچه من!
خنده هامو ميبينی؟ ولی شما نميخندين... شما گريه ميکنين... و هميشه اين منم که پيروزم! ميفهمی که چی ميگم؟
ببين حق باتوئه! من بازيگوشم ولی اين خود تو بودی که خواستی مهره بازی من بشی!
مهم نيست زنده ‌گی کنم يا زندگی! مهم اينه که من اين راهو انتخاب کردم و به تو هم هيچ ربطی نداره... حتی اگه بپوسم و بوی گندم همه جا رو بگيره... ميفهمی چی ميگم؟؟؟؟ 

علیرضا نتیجه کاراتو میبینی 

خدا بدجور میزاره تو کاست دنیا دیگه اینقدر هم کشکی نیست که هر قلطی خواستی بکنی


نظرات شما عزیزان:

elahe
ساعت12:05---9 خرداد 1395
واقعن که سنگ دلی برا خودتو اون مادری که بزرگت کرده متاسفم

فاطمه
ساعت11:54---2 خرداد 1392
ادم باید در هر شرایطی خودشو کنتل کنه باشه؟
پاسخ: آدم خودشو کنتل کنه؟ کنتل چی هست؟


فاطمه
ساعت11:52---2 خرداد 1392
ما باید مواظب خودمون باشیم

عاطفه
ساعت16:20---11 آذر 1391
خیلی شیرینه وقتی احساس میکنی که خیلی تنهایی یکی باشه که پشتت باشه .همراهت باشه...........ولی به چه قیمتی؟مهرانه جان نمیدونم الآن کجایی!نمدونم تونستی با قضییه کنار بیای یا نه!ولی عزیزم منم عاشق شدم عاشقی که هنوز نتونسته با دوری عشقش کنار بیاد .پسرا همینن گربه صفتن.وشما آقا علیرضایی که همه چیزو میندهزی گردن مه دخترا.............عزیزم به حرفای قشنگی که به ما میزنید فکر کن ببین به ما حق نمیدی عاشقتون بشیم؟میدونم ما هم نباید چشم بسته عاشق بشیم.
پاسخ: اخه باید چیکار کرد؟


عاطفه
ساعت16:20---11 آذر 1391
خیلی شیرینه وقتی احساس میکنی که خیلی تنهایی یکی باشه که پشتت باشه .همراهت باشه...........ولی به چه قیمتی؟مهرانه جهن نمیدونم الآن کجایی!نمدونم تونستی با قضییه کنار بیای یا نه!ولی عزیزم منم عاشق شدم عاشقی که هنوز نتونسته با دوری عشقش کنار بیاد .پسرا همینن گربه صفتن.وشما آقا علیرضایی که همه چیزو میندهزی گردن مه دخترا.............عزیزم به حرفای قشنگی که به ما میزنید فکر کن ببین به ما حق نمیدی عاشقتون بشیم؟میدونم ما هم نباید چشم بسته عاشق بشیم.

مینا
ساعت8:39---10 آذر 1390
نمیگم سلام دوست من چون خودت با این متن منو به پسرا بدبین کردی خوب توام پسری دیگه.اصلا بهت سلام نمی کنم.وبت اموزندست حتما بازم میام تو وبت.توام به ما سر بزن وب ماهم بد نیست
پاسخ: من به پسرا بدبین نکردم نسبت به نامردا بدبین کردم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





آخرین مطالب
پیوند ها


 
 
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است